شبنم
چهار شنبه 13 شهريور 1392برچسب:داستان عاشقانه,
معلم عصبی دفتر رو روی میز كوبید و داد زد: سارا ...
دخترك خودش رو جمع و جور كرد، سرش رو پایین انداخت و خودش رو تا جلوی
میز معلم كشید و با صدای لرزان گفت : بله خانوم؟
معلم كه از عصبانیت شقیقه هاش می زد، تو چشمای سیاه و مظلوم دخترك
خیره شد و داد زد:
ادامه را درادامه مطلب بخوانید...